جدول جو
جدول جو

معنی ای دریغ - جستجوی لغت در جدول جو

ای دریغ
افسوس، وای، هیهات
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی دریغ
تصویر بی دریغ
بی مضایقه، از روی جوانمردی و گذشت، بدون بخل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاه دریغ
تصویر کاه دریغ
اسب لاغر و مردنی یا تنبل که کاه و جو دادن به او حیف باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ دَ)
زمین بی گیاه. (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از المرصع). زمین قحطزده. (منتهی الارب). زمین مجدبه. (از المنجد) (از اقرب الموارد). زمین لم یزرع. (از المرصع).
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مرکّب از: بی + دریغ، بی مضایقه و بدون بخل و با جوانمردی و سخاوت:
بکف راد بیدریغ سخا
داد احسان و مردمی دادی.
سوزنی.
چو ابر از جودهای بیدریغش
جهان روشن شده مانند تیغش.
نظامی.
شهنشاه مظفّرفر شجاع ملک و دین منصور
که جود بیدریغش خنده بر ابر بهاران زد.
حافظ.
- بیدریغ شدن، پذیرفتن بدون اعتراض. (ناظم الاطباء)،
- بیدریغ کردن، قبول کردن و عطا کردن بدون افسوس و امتناع. (ناظم الاطباء) ، بی پشیمانی و بی نگرانی. (ناظم الاطباء)، بی تأسف و پشیمانی. (آنندراج) :
شده گرد چون زنگی بیدریغ
ز خون گشته گریان و خندان ز تیغ.
(گرشاسبنامه ص 223)،
درم پهلوی پهلوانان به تیغ
خورم گردۀ گردنان بیدریغ.
نظامی.
وآنکه حسود است بر او بیدریغ
لعل ز پیکان ده و گوهر ز تیغ.
نظامی.
بهیچ باغ نبودی درخت مانندش
که تندباد اجل بیدریغ برکندش.
سعدی.
بفرمود جلاد را بیدریغ
که بردار سرهای اینان به تیغ.
سعدی.
در آن قوم باقی نهادند تیغ
که رانند سیلاب خون بیدریغ.
سعدی.
به تیغ گر بزنی بیدریغ و برگردی
چو روی باز کنی بازت احترام کنند.
سعدی.
برو بهر چه تو داری بخور دریغ مخور
که بیدریغ زند روزگار تیغ هلاک.
حافظ.
رجوع به دریغ شود، بی انکار و بدون اعتراض. بزودی و فوراً قبول کرده، بدون کینه خواهی، آشکارا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اینجایی. (ناظم الاطباء) :
مرا گفت کاینجا غریبست جانت
بدو کن عنایت که تنت ایدریست.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 59).
جان من تا ز تست آنجایی
من کجا ایدری توانم شد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 748).
، استخوان پرمغز گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پیه ناک گردانیدن فربهی شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی دریغ
تصویر بی دریغ
بی مضایقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاه دریغ
تصویر کاه دریغ
اسبی غر که کاه و خوراک دادن باو موجب تاسف و حیف باشد: (در دست بنده کاه دریغی دو مانده اند دل روز و شب بدست جو و کاهشان گرو)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گشنی (گشن در پارسی به نرینه ای می گویند که آماده بارور کردن مادینه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدری
تصویر ایدری
اینجایی، این جهانیدنیوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دریغ
تصویر بی دریغ
((دَ))
بی مضایقه، بدون ملاحظه و خودداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایدری
تصویر ایدری
اینجایی، این جهانی، دنیوی
فرهنگ فارسی معین
بی پروا، بی مضایقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد